دارون عجماوغلو به واسطه نگارش کتاب پرفروش «چرا ملتها شکست میخورند؟» و تلاش برای توضیح کامیابی و ناکامی کشورها، بهسرعت به اقتصاددانی شناختهشده تبدیل شد و نظراتش مورد توجه بسیاری از صاحبنظران قرار گرفت. این توجه با انتشار کتاب «راه باریک آزادی» تداوم یافت و کتاب جدید او نیز مورد توجه قرار گرفت...
عجماوغلو و همکارش، سایمون جانسون، در کتاب «نزاع هزارساله ما بر سر فناوری و بهروزی» سعی دارند چگونگی مواجهه جامعه با تکنولوژی و علم اقتصاد را توضیح دهند و به سود و زیانی که فناوری برای زیست ما به ارمغان میآورد میپردازند. دیردره مککلاسکی در مرور تازه خود از این کتاب، رویکرد نویسندگان این کتاب را منتقدانه بررسی میکند.
دیردره مککلاسکی، در یادداشتی در والاستریت ژورنال، به بررسی و مرور کتاب «نزاع هزارساله ما بر سر فناوری و بهروزی» پرداخته است. این استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه ایلینویز، در این یادداشت نگاهی انتقادی به اثر جدید نویسندگان معروف و شناختهشده کتاب دارد و معتقد است که آنها با تاریخ، غیرانتقادی و جانبدارانه برخورد میکنند. ترجمه این مرور از سوی «دنیای اقتصاد» منتشر میشود. دو اقتصاددان استدلال میکنند که در سراسر جهان در مواجهه با نوآوری، دولت قادر است در قیاس با بازار، تصمیمات بهتری برای جامعه بگیرد. دارون عجماوغلو و سایمون جانسون، کتاب طولانی و شیوایی را به نگارش درآوردهاند که در آن استدلال میکنند که پیشرفت فناوری مانند کیسهای پر از گزینههای مختلف است. آنها بر این باورند که میتوان از قدرت دولت برای انتخاب بهترین گزینههای درون کیسه بهره برد و به اعتقاد آنها باید از آن استفاده کرد. این اقتصاددانان استدلال میکنند که در انتخاب فناوریها و سرمایهگذاری برای بهکارگیری آنها، دولت عملکرد بهتری نسبت به بازار دارد.
عجماغلو یک اقتصاددان پرکار و از نامزدهای دریافت جایزه نوبل اقتصاد است؛ همکار او، جانسون، یک اقتصاددان و استاد رشته مدیریت است. این دو در کتاب «قدرت و پیشرفت؛ نزاع هزارساله ما بر سر فناوری و بهروزی» ادعا میکنند که میلیاردها تصمیمی که روزانه من و شما میگیریم، مانند انجام خریدهای جدید یا مبادرت به شغل یا ایدهای تازه، به طور «خودکار» نتایج بهینهای برای خودمان یا جامعه به ارمغان نمیآورد. به طور خاص، تکنولوژی همیشه به کمک کارگران فقیر نمیآید. در تحلیل این دو نویسنده، دست نامرئی خلاقیت و نوآوری بشر به راهنمایی خردمندانه دولت محتاج است. این همان دیدگاهی است که بسیاری از رایدهندگان به طور فزایندهای با آن موافق شدهاند و از سیاستمدارانی چون الیزابت وارن گرفته تا مارکو روبیو، بر آن مهر تایید میگذارند. در دیدگاه آنها ما کودک هستیم؛ از نگاه جناح راست کودکانی بد و چموش و از نگاه جناح چپ کودکانی غمگین به حساب میآییم.
عجماوغلو و جانسون جنبش مترقی اواخر قرن نوزدهم در آمریکا را به عنوان الگویی از دولتگرایی مدنظرشان بهشدت میستایند؛ الگویی که در آن، متخصصان دست کودک-شهروندان را میگیرند و راهنمایی میکنند. نویسندگان کارشان را با این ادعای قابل بحث و مشکوک آغاز میکنند که امروزه رایجترین نگرش نسبت به فناوری، خوشبینی بیحدوحصر است. آنها مینویسند «هر روز میشنویم که به لطف پیشرفتهای بیسابقه فناوری، بیوقفه به سوی دنیایی بهتر در حرکتیم.» فصلهای کتاب با مرور تاریخ، از انقلاب کشاورزی دوران نوسنگی و انقلاب صنعتی قرن نوزدهم گرفته تا گسترش اقتصادی غربی پس از جنگ در قرن بیستم، بهسرعت از آن عبور میکند تا نشان دهد که چگونه در هر دوره تاریخی، فناوریهای جدید تمایل دارند بخشهایی از جامعه را به هزینه دیگران تقویت کنند و در موضع قدرت قرار دهند.
به بیان دیگر، «قدرتی» که آنها نگرانش هستند قدرت خصوصی است. از دهه ۱۹۲۰، اقتصاددانان، از جان مینارد کینز گرفته تا پل ساموئلسون و جوزف استیگلیتز، با اعتمادبه نفسی فزاینده و به طرز شگفتآوری با اندک شواهدی فراتر از انتزاعات، مدعی شدهاند که ۱- ترتیبات و سازوکارهای خصوصی ضعیف عمل میکنند، ۲- دولت بهتر میداند و ۳- و در نتیجه به دولت بیشتری احتیاج داریم. عجماوغلو و جانسون مدتهاست که به این ادعای ضدلیبرال باور دارند. همانطور که عجماوغلو در کتاب مشهور «چرا ملتها شکست میخورند؟» (همراه با جیمز رابینسون) استدلال کرده است، دولتگرایی یک لویاتان رو به رشد را توصیه میکند. به بیان دیگر، ما به قوانینی که هماکنون توسط جناح چپ و راست به اجرا درمیآیند احتیاج داریم تا بار دیگر، سیاستهای ضدانحصار، حمایت از تجارت، حداقل دستمزد و از همه مهمتر، یارانه به تکنولوژیهای خاص را امتحان کنیم.
عجماوغلو و جانسون به طور خاص مشتاق تنظیمگری در حوزه فناوریهای دیجیتال مانند هوش مصنوعی هستند. آنها مینویسند: «فناوری باید به سمتی هدایت شود که به بهترین نحو از مهارتهای نیروی کار استفاده کند و آموزش باید با الزامات مهارتی جدید تطبیق یابد.» البته اینکه مدیران اداره توسعه اقتصادی وزارت بازرگانی چگونه میتوانند مسیر جدید یا مهارتهای جدید مورد نیاز را تشخیص دهند، همچنان رازی سر به مهر باقی مانده است. انتخاب یک مسیر برای جامعه و اقتصاد آن، تنها نقش لویاتان به حساب نمیآید؛ توزیع عدالت اقتصادی به همان اندازه اهمیت دارد. نویسندگان تصریح میکنند که «تخصیص یارانههای دولتی به منظور توسعه فناوریهایی که از نظر اجتماعی سودمندترند، یکی از قدرتمندترین ابزارهای جهتدهی دوباره به فناوری در یک اقتصاد بازار است.» عجماوغلو و جانسون اقتصاد حصوصی را ماشین خلق نابرابری تصور میکنند.
آنها مینویسند که در گذشته، «بهرهمندی از مزایا تنها زمانی اتفاق میافتاد که زمین داران و نخبگان مذهبی به قدری بر اوضاع مسلط نبودند تا دیدگاههای خود را تحمیلی و تمام مازاد ناشی از تکنولوژیهای جدید را از آن خود کنند.» امروزه ما به دولت احتیاج داریم تا از قدرتهای آن برای «ممانعت از حرکت بخش خصوصی به سوی اتوماسیون و نظارت بیش از حد بر حریم خصوصی افراد و واداشتن بخش خصوصی برای حرکت به سوی فناوریهای سازگار با نیروی کار» بهره ببریم. موضوع اصلی کتاب ترس از نظارت بر افراد توسط بخش خصوصی است. بنابراین «باید قوانین ضدانحصار را به عنوان ابزاری مکمل در جهت هدف به مراتب بنیادیتر هدایت فناوری و ممانعت از حرکت آن به سوی اتوماسیون، نظارت، جمعآوری دیتا و تبلیغات دیجیتال در نظر گرفت.» کتاب «قدرت و پیشرفت» دستورکار دولتگرایانه جدیدی را مطرح میسازد و علیه اتکای سادهلوحانه کافی بودن اکتشاف فردی و ورود آزادانه به مشاغل و بازارها استدلال میکند. خب مشکلش چیست؟ تا زمانی که این ایده از سوی اقتصاددانان خاصی از دانشگاه امآیتی توصیه میشود، چه مشکلی درمورد دفاع آنها از یک لویاتان جدید وجود دارد؟
مشکل عجماوغلو و جانسون این است که به شکلی غیرانتقادی از تاریخ بهره میبرند. آنها زمانی که میخواهند ترقیگرایی را مورد تمجید قرار دهند، از سرسپردگی این جنبش به نژادپرستی، اصلاح نژاد، عقیمسازی اجباری و بومیگرایی که در آثاری مانند کتاب «اصلاحگران نالیبرال» از توماس سی. لئوناردز جزئیات آن تشریح شده است، یادی نمیکنند یا هنگامی که میخواهند انگ بردهداری را به سرمایهداری بچسبانند، به استراتژی «کینگ کاتن» متوسل میشوند که اخیرا در «پروژه ۱۶۱۹» رواج یافته است. این استراتژی، یک استراتژی تجاری مبتنی بر تحریم بود که برخلاف تجارت آزاد و طبیعتا سرمایهداری قدم برمیداشت. هنگامی که عجماوغلو و جانسون میخواهند اعمال نظارت در کارخانههای اولیه را نقد کنند، به عمومیت اعمال نظارت در سازمانها، از جمله تحلیلی که اقتصاددان و مورخ، داگلاس آلن در کتاب «انقلاب نهادی» درباره نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا به کار میبرد، توجهی نمیکنند.
زمانی که این دو نویسنده میخواهند دستاوردهای دورههای اولیه صنعتیسازی را زیر سوال ببرند، از «ساعتهای کار طولانی» و «شهرهای شلوغ» صحبت میکنند؛ گویی ساعات کار مشاغل سنتی در مزارع و کارگاهها طولانی نبوده و کسانی که برای جستوجوی شغل به شهرها میرفتند هیچ ذهنیتی نسبت به آنجا نداشتهاند. من به عنوان یک مورخ اقتصادی، تلاش آنها برای باز کردن پای تاریخ به بحثشان را تحسین میکنم. عجماوغلو این کار را در تمام کتابهایش انجام میدهد. اما اینکه چشمتان را روی طرف دیگر ماجرا ببندید، برای یک کتاب علمی فاجعه است. علم به صورت توأمان، از طریق تردید و رد، پیشرفت میکند. اگر قرار است از تاریخ استفاده شود، باید آن را آزمود. عجماوغلو و جانسون این کار را نمیکنند. مشکل علمی عمیقتر کتاب، اقتصاد آن است. به این اعداد بنگرید؛ با تعدیل تورم، طی دو قرن اخیر وضعیت جهان بهشدت بهتر شده و ۳هزار درصد بهبود یافته است. حتی در طول دو دهه گذشته نیز زندگی فقرا بهبود یافته است. «بهبود بزرگ» پس از ۱۸۰۰ میلادی و فراوانی حاصل از آن، ما را از بدبختی بیرون آورده است.
عجماوغلو و جانسون در خاستگاههای خصوصی متعدد ثروتمند و مرفه شدنمان، نواقص بزرگی را مشاهده میکنند. با چنین نواقصی، دیگر چه کسی محتاج نبود این نقصهاست؟ راه دیگر نگاه به این مساله این است که عقل سلیم - که از مبانی اقتصاد و زیستشناسی زدوده شده است - به ما میگوید به ورود بازیگران جدید به بازار به محض استشمام بوی سود توجه کنیم. به نظر میرسد عجماوغلو و جانسون این دورهها را در دانشگاه نگذراندهاند. ثروتهای عظیمی که این دو اقتصاددان آن را تقبیح میکنند، این کارکرد اقتصادی را برعهده دارد که کارآفرینان جویای ثروت را به ورود به بازار تشویق کند.
این رقابت به ارزانشدن کالاها و خدمات منتهی میشود؛ کالایی که با افزایش شدید درآمد واقعی فقر ا، نصیب آنها میشود. برای مثال ثروتهای بزرگی را که با ابداع فروشگاههای بزرگ مرکز شهر خلق شد در نظر بگیرید. سود، رقبای حاضر در حومه شهر را جذب کرد و در مراکز خرید، مدل فروشگاه بزرگ با شکست مواجه شد. جف بزوس کاتالوگ سفارش پستی را از نو ابداع کرد. مدل او مورد تقلید قرار گرفت و ثروتها در منافع عظیمی که نصیب مصرفکنندگانی به نام کارگران میشود، مورد بهرهبرداری قرار گرفت. این فرآیند، اقتصاد انتزاعی نیست که عجماوغلو و جانسون در کتاب خود ارائه میدهند. این اتفاقی است که در یک اقتصاد لیبرال رخ داده و رخ میدهد.