• شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ -
  • 27 April 2024

  • شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ -
  • 27 April 2024
جنگی که افسانه‌های رایج را باطل کرد؛

آیا خاورمیانه غیرقطبی شده است؟

حمله هفت اکتبر حماس حقایقی که بسیاری قصد پذیرش آن‌ها را نداشتند، روشن ساخت. سیاست‌های نوسانی آمریکا در خاورمیانه باعث شد که دولت‌های عرب و اسرائیل با به حاشیه‌راندن مسئله فلسطین، ریشه مشکلات و خلاء قدرت موجود در منطقه را نادیده بگیرند...

جنگ‌ها می‌توانند شفاف‌ساز و هم‌چنین گمراه‌کننده باشند. تصور رایج در مورد جنگ شش‌روزه ۱۹۶۷ این است که اسرائیل به سرعت موج ناسیونالیسم عرب را که خاورمیانه را فرا گرفته بود و پادشاهان را سرنگون می‌کرد، درهم شکست. بر اساس روایت جنگ ۲۰۰۶ لبنان، حزب‌الله با اسرائیل به تساوی دست یافت و تصویری از یک ارتش ظاهراً شکست‌ناپذیر را در زمانی که ارتش‌های عرب مدت‌ها مبارزه علیه اسرائیل را رها کرده بودند، در هم شکست. درگیری‌های عربی-اسرائیلی اغلب به رویدادهای روشنگر شباهت داشته‌اند. روزهای جنگ ایده‌هایی که برای دهه‌ها حاکم بوده است را کنار می‌زند.
اسطوره‌های متداول
به نوشته گِرِگ کارلستروم برای وبگاه فارن افرز، اما داستان‌هایی که از دل این جنگ‌ها بیرون می‌آیند نیز می‌توانند به نوعی خودشان به اسطوره تبدیل شوند. داستان سال ۱۹۶۷ گرچه کاملاً نادرست نیست، اما بیش از حد ساده‌انگارانه است. رژیم‌هایی مانند رژیم جمال عبدالناصر مصر همیشه بیشتر از مفاهیم بلندپایه پان‌عربیسم تحت تأثیر منافع شخصی محدود بوده و تنها زمانی از دومی استفاده می‌کردند که به نفع اولی باشد. چنین رهبرانی کشورهایشان را با مشکلات سیاسی و اقتصادی که تا به امروز همچنان ادامه دارد، درگیر کردند. فاجعه‌ای که آن‌ها در سال ۱۹۶۷ متحمل شدند، ممکن است باعث تسریع سقوط آن‌ها شده باشد، اما به هر حال آن‌ها زیر تناقضات خودشان درهم می‌شکستند.
همین موضوع در مورد جنگ سال ۲۰۰۶ علیه حزب‌الله نیز صدق می‌کند. این اولین شکست نظامی اسرائیل نبود؛ اشغال طولانی‌مدت جنوب لبنان توسط اسرائیل را ببینید که تنها شش سال قبل با خروج یک‌جانبه تحقیرآمیز و فروپاشی سریع ارتش جنوب لبنان که نیروی نیابتی اسرائیل بود، به پایان رسید. اسرائیل فقط به این دلیل شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسید که جدی‌ترین دشمنانش تسلیم شده بودند. اما جنگ در حال تغییر بود، حداقل در خاورمیانه، زیرا نبرد بین ارتش‌ها به مبارزات فرسایشی علیه بازیگران غیردولتی تبدیل می‌شد. اسرائیل همانند ایالات متحده در تلاش بود تا تاکتیک‌های مرسوم را برای مقابله با یک تهدید غیرمتعارف تغییر کاربری دهد.
هنوز برای نتیجه‌گیری کامل از آخرین جنگ عربی-اسرائیلی زود است. اما پنج ماه جنگ در غزه، از هم اکنون برخی از افسانه‌های بزرگ را رد کرده است؛ اینکه آرمان فلسطین مرده است. اینکه اتحاد نوظهور اسرائیل-خلیج فارس وزنه تعادلی در برابر ایران ایجاد خواهد کرد. اینکه منطقه‌ای که از درگیری خسته شده، بر کاهش تنش و رشد اقتصادی تمرکز خواهد کرد. اینکه خاورمیانه‌ای واقعاً پساآمریکایی ظهور کرده است.
وقتی محاسبات نتانیاهو غلط از آب در آمد
تا هفتم اکتبر، به نظر می‌رسید استراتژی قدیمی اسرائیل برای تفرقه‌افکنی و حکومت بر فلسطینیان موفقیت‌آمیز بوده است. حتی در حالی که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر وقت اسرائیل با حماس تعامل داشت و انتقال میلیاردها دلار به دولت حماس در نوار غزه را تسهیل کرد، تمام تلاش خود برای تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین را به کار برد. او سپس ادعا کرد که اسرائیل به دلیل قدرت‌گرفتن حماس، شریک مذاکره‌ای در طرف فلسطینی ندارد. گاهی اوقات درگیری‌های یک هفته‌ای در غزه یا حملات انفرادی در قدس و کرانه باختری رخ می‌داد، اما باور عمومی بر این بود که فلسطینیان آن‌قدر سرکوب‌شده و تکه‌تکه شده‌اند که نمی‌توانند به اقدام جدی دست بزنند، دنیا دیگر به آرمان آن‌ها علاقه‌ای ندارند، ایالات متحده دیگر نمی‌خواهد نقش میانجی را بازی کند، چین و هند اولویت‌های دیگری دارند و حتی برخی کشورهای عربی بیشتر به تعامل با شرکت‌های فناوری پیشرفته اسرائیلی علاقه‌مند بودند تا فشارآوردن برای تشکیل کشور فلسطین. هیچ فشاری برای پایان‌دادن به اشغالگری اسرائیل وجود نداشت و به نظر می‌رسید که این اشغالگری با هزینه‌ای ناچیز به طور نامحدود قابل‌مدیریت است.
این دیدگاه نتانیاهو بود، اما بسیاری دیگر نیز با او هم‌نظر بودند. اسرائیلی‌ها از همه طیف‌های سیاسی فکر می‌کردند که می‌توانند از مسئله فلسطین اجتناب کنند. یک دهه پیش، زمانی که اسحاق هرتزوگ (رئیس‌جمهور فعلی اسرائیل) رقیب اصلی نتانیاهو برای نخست‌وزیری از جناح چپ میانه بود، بیشتر وقت خود را به صحبت در مورد انرژی خورشیدی اختصاص می‌داد تا درگیری اسرائیل و فلسطین. نظرسنجی‌ها نشان می‌داد که اکثر یهودیان اسرائیلی ترجیح می‌دهند وضعیت موجود را حفظ کرده تا اینکه به دنبال راه‌حل به اصطلاح دو کشوری باشند.
البته دیدگاه نتانیاهو کاملاً اشتباه از آب درآمد. برای بسیاری تعجب‌آور بود که جرقه درگیری جدید از غزه زده شد، جایی که به نسبت آرام به نظر می‌رسید، نه کرانه باختری که همیشه و همچنان کانون خشم است. اسرائیل فکر می‌کرد حماس دیگر به درگیری گسترده علاقه‌ای ندارد. یک سال قبل، زمانی که جهاد اسلامی صدها راکت به سمت مرز سرزمین‌های اشغالی شلیک کرد، حماس در حاشیه بود. به نظر می‌رسید حماس بیشتر روی تقویت حکومت خود در غزه تمرکز کرده است و جای تعجب بود (شاید حتی برای خود حماس) که رزمندگانی که در هفتم اکتبر به اسرائیل حمله کردند، توانستند تا این حد پیشروی کنند. اما هیچ‌کس نباید از شعله‌ورشدن مجدد طولانی‌ترین درگیری حل‌نشده منطقه شوکه می‌شد.
زمانی که چنین اتفاقی افتاد، اشتباه‌های دیگر نیز آشکار شد. روابط پنهانی که پس از سال ۲۰۱۰ بین اسرائیل و کشورهای خلیج فارس شکل گرفت، بر اساس ترس مشترک از ایران بود. حس منافع مشترک منجر به توافق ابراهیم در سال ۲۰۲۰ شد که از طریق آن، اسرائیل روابط رسمی با بحرین و امارات متحده عربی برقرار کرد و صحبت‌هایی در مورد عادی‌سازی روابط با عربستان سعودی نیز به میان آمد. واشنگتن که مشتاق فرار از خاورمیانه بود، این را فرصتی دید که اگر اسرائیل و کشورهای خلیج فارس خودشان بتوانند از پس آن بربیایند، دیگر نیازی به حضور زیاد نیروهای آمریکایی برای مواجهه با ایران و گروه‌های مقاومت وجود نخواهد داشت. با این حال، امروز اسرائیل و یک ائتلاف به رهبری آمریکا در حال مبارزه با گروه‌های مقاومت در پنج نقطه غزه، عراق، لبنان، سوریه و یمن هستند و کشورهای خلیج فارس در هیچ‌کدام از این صحنه‌ها حضور ندارند. در عوض، آن‌ها بر تنش‌زدایی با ایران تمرکز کرده‌اند.
امید به ظهور یک اتحاد امنیتی منطقه‌ای واقعیتی کلیدی در مورد کشورهای خلیج فارس را نادیده گرفت. آن‌ها اهداف آسانی هستند. آن‌ها برای پرکردن خزانه‌های خود به صادرات نفت، برای تأمین غذای مردم خود به واردات و برای ادامه بقا در منطقه‌ای غیرقابل‌سکونت، به زیرساخت‌های آسیب‌پذیری مانند کارخانه‌های نمک‌زدایی وابسته هستند. در سال ۲۰۱۹، موشک‌ها و پهپادهای یمنی تأسیسات نفتی در عربستان سعودی را هدف قرار داده و به طور موقت، نیمی از تولید نفت پادشاهی را مختل کردند. این حمله نشان داد که کشورهای خلیج فارس چقدر آسیب‌پذیر هستند. با وجود میلیاردها دلاری که این کشورها برای خرید تسلیحات هزینه می‌کنند (عربستان سعودی و قطر جزء پنج واردکننده بزرگ سلاح در جهان هستند)، ارتش‌های آن‌ها چندان توانمند نبوده و تجربه کمی در میدان نبرد دارند.
می‌توان گفت تنها استثنا امارات متحده عربی است که ارتش آن در جنوب یمن عملکرد نسبتاً قابل توجهی از خود نشان داد. با این حال، مقامات غربی که با عنوان «اسپارتای کوچک» از امارات تمجید کردند، موقعیت این کشور را اشتباه متوجه شدند. امارات متحده عربی یک جامعه جنگجوی سخت‌کوش نیست؛ بلکه یک مرکز تجارت بوده که با شهرت خود به عنوان واحه‌ای امن و باثبات رونق گرفته است. اگرچه قوی‌ترین ارتش جهان عرب را دارد (که البته سطح چندان بالایی نیست)، اما دولتش از به کار گیری این ارتش در درگیری‌هایی که ممکن است موشک‌ها را بر روی هتل‌های پنج‌ستاره دوبی سرازیر کند، بیزار است.
مقامات خلیج فارس هم محاسبات اشتباهی انجام دادند. تا پیش از هفتم اکتبر، شنیدن صحبت‌های آن‌ها در مورد یک خاورمیانه چندقطبی، امری عادی بود. حواس ایالات متحده به دلیل جنگ در اوکراین، رقابت با چین و سیاست داخلی آشفته‌اش، پرت شده بود. آن‌ها آمریکا را شریکی ناامیدکننده می‌دانستند که در سیاست‌هایش نوسانات فراوانی وجود داشت. از طرف دیگر، روسیه با نجات بشار اسد در سال ۲۰۱۵، زمانی که به نفع دولت سوریه در جنگ داخلی این کشور مداخله کرد، خود را به عنوان یک متحد قابل اعتماد و مؤثر ثابت کرد. چین هنوز به یک قدرت نظامی در خاورمیانه تبدیل نشده بود، اما ظاهراً منبعی بی‌پایان برای سرمایه‌گذاری و به طور فزاینده‌ای، سلاح و فناوری بود. دیگر مانند گذشته، حمایت یا اتحاد با ایالات متحده برای عرب‌ها ضروری به نظر نمی‌رسد.
برخلاف اینکه منطقه خاورمیانه در حال گذراندن بدترین بحران چند دهه اخیر خود به سر می‌برد، به نظر می‌رسد که از نقش روسیه و چین در این بحران خبری نیست. آن‌ها از این درگیری برای برجسته‌کردن آنچه که نفاق غرب می‌دانند، استفاده کرده‌اند؛ اتهامی که در خاورمیانه با استقبال روبرو شده است. با این حال، هیچ‌کس از مسکو یا پکن انتظار ندارد که میانجیگری کرده، کمک ارسال نمایند یا امنیت منطقه را تأمین کنند. حتی در جایی که به منافع خودشان مربوط می‌شود نیز آن‌ها نمی‌توانند (یا نمی‌خواهند) نقش قابل توجهی ایفا کنند. پکن باید به حملات حوثی‌ها به کشتی‌ها در دریای سرخ از ماه نوامبر به بعد اهمیت دهد، چرا که این حملات تجارت چین با اروپا را به خطر می‌اندازد. اما چین هیچ ناو جنگی به این منطقه اعزام نکرده است. با وجود اینکه چین بزرگترین شریک تجاری ایران است، اما پکن از نفوذ خود برای متقاعد‌کردن تهران به مهار حوثی‌ها استفاده نکرده و تنها از آن‌ها خواسته که به کشتی‌های چینی اجازه عبور بدون مزاحمت از دریای سرخ را بدهند.
این موضوع بار دیگر باید قبل از هفتم اکتبر آشکار می‌شد. با نگاهی به گذشته، مداخله روسیه در سوریه نقطه اوج نفوذ منطقه‌ای این کشور بود. سه سال بعد، روسیه سعی کرد به خلیفه حفتر، فرمانده نظامی لیبی برای تصرف طرابلس کمک کند، اما حمله او با پهپادهای ترکیه متوقف شد. حمله به اوکراین نیز بیشتر از گذشته باعث تضعیف نفوذ روسیه شد. روس‌ها سلاح کمتری برای فروش به خودکامگان عرب داشته و حتی پول کمتری برای سرمایه‌گذاری در منطقه. روسیه که گرفتار بحران اروپا شده، حتی به نزدیک‌ترین متحدان خود در خاورمیانه نیز کمتر توجه می‌کند. یک مقام اسرائیلی به من گفت: «روس‌ها در حال از دست دادن سوریه به ایران هستند».
تنها دستاورد قابل توجه دیپلماتیک چین در منطقه، سوق‌دادن به برقراری روابط مجدد ایران و عربستان در سال گذشته بود، اما بیشتر کارهای سخت در جای دیگری انجام شده بود.
قرار بود این برقراری مجدد روابط نشانه‌ای از دوران جدیدی از آرامش منطقه‌ای باشد. جنگ‌های داخلی لیبی، سوریه و یمن به بن‌بست رسیده بود. خودکامگانی که از بهار عربی جان سالم به در بردند یا از آن بیرون آمدند، می‌دانستند که باید روی مسائل اقتصادی تمرکز کنند؛ مبادا مردم ناراضی آن‌ها دوباره قیام کنند. بسیاری از تحلیلگران فکر می‌کردند که پس از دهه‌ها آشوب، همه اختلافات را کنار می‌گذارند و سعی می‌کنند اقتصادهای خود را بسازند. مقامات آمریکایی این چشم‌انداز امیدوارکننده را پذیرفته و پادشاهان خلیج فارس نیز آن را تبلیغ کردند. اما این امیدها بر باد رفت. حتی قبل از هفتم اکتبر، دوران جدید دوستی منطقه‌ای عمر کوتاهی داشت. سودان تنها چند هفته پس از توافق ایران و عربستان، درگیر یک جنگ داخلی خونین شد. منطقه‌ای که پر از کشورهای در حال فروپاشی و درگیر با بحران‌های حل‌نشده است، زمینی بایر و عقیم برای کاشت و برداشت چیزهای جدید به شمار می‌آید.
شهر بی‌قانون و منطقه غیرقطبی شده
افسانه‌ها حتی با اشتباه بودن هم می‌توانند روشنگر باشند. برخی از مقامات خلیج فارس به دلیل عصبانیت به حق از ایالات متحده، از چند قطبی‌شدن جهان صحبت می‌کردند. برخی دیگر نیز با این امید که آمریکا را به ماندن در خاورمیانه متقاعد سازند، این حرف‌ها را می‌زدند. واشنگتن به دلیل تمایل به خروج، امید خود را به معماری امنیتی جدیدی بست. اسرائیلی‌ها به دلیل چراغ سبز قدرت‌های بزرگ منطقه، به اشغالگری کم‌هزینه و بی‌پایان باور داشتند. به عبارت دیگر، خاورمیانه در حال تغییر است، حتی اگر سیاستمداران در ارزیابی این تغییرات اشتباه کرده باشند.
تأثیر آمریکا به طور غیرقابل‌انکاری رو به کاهش بوده، اما چین و روسیه هنوز به قدرت‌های خاورمیانه تبدیل نشده‌اند. واشنگتن نمی‌تواند اسرائیل را متقاعد سازد که از راه‌حل دو کشوری یا بازگشت تشکیلات خودگردان فلسطین به غزه حمایت کند. اگرچه آمریکا به اندازه کافی برای اعزام دو ناو هواپیمابر به شرق مدیترانه و پرواز بمب‌افکن‌های بی-۱ به آن سوی کره زمین برای حمله به حوثی‌ها و نیروهای مقاومت عراقی قدرتمند است، اما برای بازداشتن این گروه‌ها از حمله به کشتی‌های تجاری یا نیروهای آمریکایی، توان چندانی ندارد. ایالات متحده در روزهای پس از هفتم اکتبر به جلوگیری از جنگ بین اسرائیل و حزب‌الله کمک کرد و ممکن است حملاتش به حوثی‌ها به طور موقت، ذخایر موشک‌های ضدکشتی آن‌ها را کاهش داده باشد. با این حال و فراتر از آن، ایالات متحده دستاورد چندانی از تلاش‌های دیپلماتیک و نظامی خود در پنج ماه گذشته کسب نکرده است. حتی زمانی که در منطقه فعال‌تر است نیز قدرتی ناتوان بوده که در حال موش و گربه بازی‌کردن با گروه‌های مقاومت و به دنبال همراه‌کردن کابینه‌ای لجوج در اسرائیل است.
به گزارش اکوایران، اگرچه کشورهای حاشیه خلیج فارس در مقابل ایران طرف اسرائیل را نمی‌گیرند، اما آن‌ها در مقابل اسرائیل نیز صف‌آرایی نمی‌کنند. امارات متحده عربی روابط دیپلماتیک و تجاری خود را با اسرائیل حفظ کرده است؛ تا جایی که حتی در روزهای اولیه جنگ، زمانی که هواپیماها تقریباً خالی بودند، پروازهای منظم به تل‌آویو از دوبی و ابوظبی برقرار بود. وقتی به صورت غیررسمی با یک مقام اماراتی صحبت کردم، به نظر می‌رسید حرف‌های او از یک اسرائیلی نیز تندرو باشد. بحرین شاهد اعتراضات ضداسرائیلی بوده و پارلمان بی‌خاصیت آن قطعنامه‌ای نمادین در مورد قطع روابط با اسرائیل تصویب کرده، اما رژیم این کشور همه این‌ها را نادیده گرفته است. سعودی‌ها همچنان برای نهایی‌کردن توافق عادی‌سازی با اسرائیل قبل از انتخابات ماه نوامبر آمریکا عجله دارند. مسئله فلسطین با هزینه کشته‌شدن ده‌ها هزار نفر دوباره در دستور کار قرار گرفته، اما به نظر نمی‌رسد که پیشرفتی داشته باشد.
منطقه در دوره گذار به سر می‌برد. صحبت از تک‌قطبی یا چندقطبی را فراموش کنید؛ خاورمیانه غیرقطبی است. هیچ‌کس مسئول نیست. ایالات متحده یک هژمون بی‌علاقه و ناکارآمد است و رقیبان بزرگ آن حتی بی‌علاقه‌ترند. کشورهای شکننده حاشیه خلیج فارس نمی‌توانند جای خالی را پر کنند؛ اسرائیل هم نمی‌تواند. همه بازیگران دیگر نظاره‌گرانی هستند که گرفتار مشکلات اقتصادی و بحران‌های مشروعیت هستند. این حتی قبل از هفتم اکتبر هم واقعیت داشت. جنگ تنها توهمات را کنار زد.
لینک کوتاه خبر: https://eghtesadkerman.ir/10788
اخبار مرتبط
نظرات شما