• چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳ -
  • 27 November 2024

  • چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳ -
  • 27 November 2024
جنگ‌های داغ در قلب جنگ سرد جدید؛

نبرد بر سر درهم‌شکستن نظم جهانی

در رقابت‌های طولانی‌مدت جهانی، «جنگ‌های کوچک» می‌توانند پیامدهای بزرگی داشته باشند و صفحه شطرنج ژئوپولیتیکی را تغییر می‌دهند...

جنگ غزه جدیدترین دور درگیری بلندمدت در این منطقه از خاورمیانه است. این جنگ، رقابتی است برای تعیین این‌که در یک منطقه حیاتی و استراتژیک در جهان، چه کسی دست برتر را دارد. هال برندز، استاد دانشگاه جان هاپکینز و صاحب کرسی هنری کیسینجر، با انتشار یادداشتی در بلومبرگ، استدلال کرده که این جنگ مختصات جنگ سرد دوم را تعیین خواهد کرد.
جنگ‌های داغ در قلب جنگ سرد جدید
جنگ در غزه دارای یک ویژگی بزرگ‌تر در سطح جهان است؛ جنگ کنونی جزئی از سلسله جنگ‌‌های داغ در قلب جنگ سرد جدید است که در سراسر جهان جریان دارد. جنگ‌های سرد آن‌چنان که از نام‌شان پیداست، هرگز آن‌قدر سرد و صلح‌آمیز نیستند.
مبارزات آمریکا و شوروی از سال 1947 تا 1991 شامل دهها جنگ داخلی، جنگ‌‌های نیابتی و حتی درگیری‌های متعارف جدی در نقاط مختلف بود؛ از شبه‌جزیره کره گرفته تا آمریکای مرکزی. این جنگ‌ها مناطق مختلف جهان را دچار آشفتگی کرد و در موارد معدودی، می‌توانستند سراسر جهان را در بر بگیرند.
به نظر می‌رسد جنگ سرد جدید امروز، ایالات متحده و متحدانش را در مقابل محوری از اتوکراسی‌های اوراسیا قرار داده است. این جنگ سرد نیز دارای برخی درگیری‌های خشونت‌آمیز است که جنگ اسرائیل و حماس تازهترین آن‌ها است، اما مطمئناً آخرین آن‌ها نخواهد بود.
جنگ‌های کوچک با پیامدهای بزرگ؛ تغییر در صفحه شطرنج ژئوپلتیک
در رقابت‌های طولانی‌مدت جهانی، این «جنگ‌های کوچک» می‌توانند پیامدهای بزرگی داشته باشند و صفحه شطرنج ژئوپولیتیکی را تغییر می‌دهند. این جنگ‌های کوچک کمک می‌کنند تا مشخص شود که اگر جنگ سرد شدیدتر شود، کدام طرف به بهترین شکل آماده خواهد بود. آن‌ها می‌توانند منبعی از مزیت استراتژیک یا فلاکت استراتژیک برای قدرت‌های بزرگی باشند که درگیر جنگ می‌شوند.
چنین درگیری‌هایی به شکل قابل توجهی بر روند و پایان نهایی جنگ سرد میان آمریکا و شوروی تأثیر گذاشت. پیروز شدن در جنگ سرد امروز مستلزم عبور از جنگ‌های کوچک و بی‌شماری است که احتمالا طرفین در این راه با آن مواجه خواهند شد.
جنگ سرد قدیم و تشنج در جنوب جهانی
تنها در اروپا جنگ سرد اصلی به معنای واقعی کلمه یک «صلح طولانی» بود و تقریبا در هر جای دیگر، خشونت فراوانی به چشم می‌خورد. جنگ‌های داخلی و شورش‌ها، جهان جنوب را متشنج کرده بودند. جنگ‌های متعارف اصلی، مناطقی مانند کره، ویتنام و خاورمیانه را با تغییرات فراوانی همراه کرد. دخالت ابرقدرت‌ها در این درگیری‌ها -با تسلیحات، پول یا نیروهای نظامی- همواره وجود داشت، حتی اگر مسکو و واشنگتن به طور مستقیم با یکدیگر وارد درگیری نظامی نشدند. ایالات متحده در نهایت حدود 100 هزار پرسنل نظامی را در جنگ‌های داغ جنگ سرد از دست داد. در مجموع درگیری‌های آن دوران، 20 میلیون نفر جان باختند.
بن‌بست هسته‌ای دلایل خوبی به هر دو طرف داده بود که وارد یک جنگ همه‌جانبه نشوند و همین امر ثبات در روابط ابرقدرت‌ها را تقویت کرد. تقسیم اروپا به بلوک‌های منسجم و کاملا سازمان‌یافته به این معنی بود که خطوط قرمز در صحنه جنگ به خوبی درک می‌شد.
اما در یک رقابت حاصل‌صفر برای تسلط ژئوپولیتیکی و ایدئولوژیک، ابرقدرت‌ها -به‌ویژه شوروی‌- به دنبال برتری در نقاط دیگر بودند. بی‌ثباتی در مناطق در حال توسعه که عمدتا ناشی از استعمار زدایی و رادیکالیسم ایدئولوژیک پس از سال 1945 بود، باعث ایجاد ناآرامی شد. تنش‌های جنگ سرد به شعله‌ور شدن درگیری‌ها در این مناطق کمک کرد و مانند جرقه‌ای بر تشدید بی‌ثباتی موجود تأثیرگذار بود.
گاهی اوقات مسکو در درگیری‌های منطقه‌ای نقش یک عنصر تحریک‌کننده را ایفا میکرد تا بتواند از این طریق در جایی که خطوط قرمز آمریکا ضعیف محسوب می‌شدند، نفوذ خود را گسترش دهد. پس از اینکه مقامات آمریکایی، کره‌جنوبی را خارج از محدوده دفاعی واشنگتن قرار دادند، جوزف استالین حمله کره‌شمالی به کره‌جنوبی را در سال 1950 تأیید کرد. جانشینان استالین با حمایت از شورشیان و انقلابیون از کوبا تا ویتنام، خواستار این بودند که از مواضع و نفوذ قوی کشورهای غربی در اروپا و آسیای شرقی پیشی بگیرند.
کانون اصلی رقابت ابرقدرت‌ها
در مواردی، ایالات متحده نسبت به دخالت در درگیری‌های منطقه‌ای مقاومت می‌کرد. با این حال، این باور وجود داشت که این درگیری‌ها به عنوان آزمونی برای تعیین تعهد ایالات متحده به منافع استراتژیک محسوب می‌شوند. در واقع اگر آمریکا نمی‌توانست به طور مؤثر با اجبار یا براندازی کمونیستی، در درگیری‌های کوچکتر در حاشیه جهان مقابله کند، باعث ایجاد شک و تردید در میان متحدانش در اروپا و شرق آسیا می‌شد.
بنابراین جنگ‌های داغ، نقطه‌ اصلی رقابت ابرقدرت‌ها بود. این جنگ‌ها فرصت‌هایی را برای ضربه زدن به دشمن فراهم می‌کرد، همان‌طور که اتحاد جماهیر شوروی به ویتنام شمالی موشک‌های ضدهوایی تحویل داد که در نهایت هواپیماها و خلبانان آمریکایی را از بین بردند.
جنگ‌های داغ در سطح جهانی به عنوان آزمایش توانایی و همچنین تعهد تلقی می‌شدند؛ ریچارد نیکسون -سی‌وهفتمین رئیس‌جمهور آمریکا- نگران بود که اگر مصر و سوریه اسرائیل را در جنگ اکتبر 1973 شکست دهند، این نتیجه به عنوان پیروزی تسلیحات شوروی بر تسلیحات آمریکایی بازتاب پیدا خواهد کرد.
آزمایشگاه ایده‌ها و سلاح‌ها
جنگ‌های کوچک هم‌چنین محل آزمایش ایده‌ها و سلاح‌هایی بودند که ممکن بود در جنگ‌های بزرگتر نقش داشته باشند. درس‌هایی که پنتاگون در مورد کشنده بودن دفاع هوایی مدرن و پتانسیل مهمات هدایت‌شونده از جنگ اکتبر گرفت، منجر به سرمایه‌گذاری در فناوری‌های رادارگریز، سلاح‌های حمله دوربرد و سایر قابلیت‌های انقلابی شد که تعادل نظامی جنگ سرد را به نفع آمریکا تغییر می‌داد.
در واقع، درگیری‌ها در جنگ‌های کوچک،‌ مبارزه ابرقدرت‌ها را شکل داد. جنگ کره به شکل‌گیری جهان آزاد کمک کرد؛ نگرانی از این موضوع که تهاجم کره شمالی نشانه‌ای از وقوع یک حمله بزرگ‌تر کمونیستی در آینده است، واشنگتن را به ایجاد یا تقویت شبکه‌ای از متحدین در سراسر جهان سوق داد. دو دهه بعد، شکست پرهزینه آمریکا در ویتنام تقریبا جهان آزاد را متلاشی کرد، در حالی که مسکو و متحدانش را متقاعد کرد که ابتکار عمل جهانی را در دست دارند. با ادامه این روند،‌ مداخلات کمونیست‌ها در آنگولا، شاخ آفریقا، آمریکای مرکزی و افغانستان اتفاق افتاد که باعث از بین رفتن تلاش‌هایی شد که در دهه 1970، تنش‌زدایی میان ابرقدرت‌ها را ممکن کرده بود. این اتفاق، آمریکا را به یک ضد حمله قاطعانه ترغیب کرد.
در طول دهه 1980، دولت آمریکا به ریاست‌جمهوری رونالد ریگان از شورشیان ضد کمونیست که با سربازان یا نیروهای نیابتی کرملین میجنگیدند، حمایت کرد و از این طریق به اتحاد جماهیر شوروی ضربه زد. مهم‌ترین صحنه جنگ مربوط به افغانستان بود، جایی که جنگجویان مورد حمایت ایالات متحده آمریکا با نیروهای ارتش سرخ شوروی جنگیدند و توانستند آن‌ها را از افغانستان خارج کنند. خروج مسکو از افغانستان در سال 1989، مقدمه تسلیم ژئوپولیتیکی بزرگتری بود که جنگ سرد را به پایان رساند.
البته ابرقدرت‌ها همیشه تمام شرایط را تحت کنترل نداشتند؛ نیروهای نیابتی که از سوی ابرقدرت‌ها حمایت، تجهیز و تأمین مالی میشدند، برنامه‌های خودشان را داشتند. اگرچه جنگ‌های کوچک جنگ سرد در نهایت باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد، این خطر بزرگ وجود داشت که این جنگ‌ها می‌توانند به شرایط شدیدتر و فاجعه‌بارتری منجر شوند.
جنگ کره تقریبا به جنگ جهانی سوم تبدیل شده بود، زیرا تلاش آمریکا برای اتحاد مجدد کل شبه جزیره کره، چین کمونیستی را برای وارد شدن به بازی ترغیب کرد. جنگ اکتبر در نهایت تهدیدی مبنی بر مداخله نظامی شوروی برای نجات سوریه و مصر از شکست ایجاد کرد که باعث شد آمریکا در این خصوص یک هشدار هسته‌ای به کرملین صادر کند. در یک محیط پرتنش و دوقطبی، حتی جنگ‌های به ظاهر محدود نیز این ظرفیت را داشتند که پیامدهای جهانی قابل توجهی ایجاد کنند.
ائتلاف تجدیدنظرطلبِ اُتوکراسی‌های اوراسیا
جهان امروز از برخی جهات شباهت کمی به دوران جنگ سرد دارد. وابستگی‌های متقابلِ پیچیده باعث شده آمریکا و چین به شکل ناخوشایندی با یکدیگر در تعامل باشند. رقیبان آمریکا بخشی از یک جنبش ایدئولوژیک واحد مانند کمونیسم نیستند. در حال حاضر هیچ نمونه‌ معاصری از رخدادی مانند «استعمارزدایی» که باعث شکل‌گیری تعداد بسیار زیادی کشور جدید شد و به دنبال آن هرج‌ومرج و بی‌نظمی قابل توجهی به وجود آمد، وجود ندارد. اما جنگ‌های سرد - مبارزات طولانی و پرمخاطره در منطقه‌ای مبهم و تیره میان جنگ و صلح - اشکال گوناگونی به خود می‌گیرند.
گروهی از اُتوکراسی‌های اوراسیا شامل چین، روسیه، ایران و کره شمالی، در راستای عقاید مشترک خود یعنی مخالفت با سیستم بین‌المللی کنونی، ‌گرد هم آمده‌اند. همه این کشورها مدت‌هاست که وضعیت موجود مورد حمایت آمریکا در مناطق مربوطه خود را به چالش کشیده‌اند. آن‌ها خواستار آینده‌ای هستند که در آن قدرت آمریکا کاهش یافته و ارزش‌های دموکراتیک، بیش از پیش به چالش کشیده می‌شوند. در حال حاضر، کشورهای یادشده در زمینه‌های مختلف مانند نظامی،‌ اقتصادی، فناوری و دیپلماتیک در حال تقویت ارتباط خود هستند.
تصویری از تنش‌های ژئوپولیتیکی و هم‌سویی‌های استراتژیک در صحنه جهانی
دموکراسی تحت رهبری آمریکا در کنار چند دیکتاتور کم و بیش دوست، در مقابل یک ائتلاف تجدیدنظر طلب جدید ایستاده‎‌ است. در همین حال، کشورهای دیگری نیز وجود دارند که به شدت با هیچ یک از طرفین همسو نیستند و سعی می‌کنند بی‌طرف بمانند یا با صف‌بندی‌های متعدد درگیر شوند تا از اتخاذ موضعی روشن اجتناب کنند؛ اتفاقی که تصویری از تنش‌های ژئوپولیتیکی و همسویی‌های استراتژیک در صحنه جهانی را ترسیم می‌کند.
همزمان با شدت گرفتن تنش‌های بین‌المللی،‌ جنگ در نقاط حساس به عنوان آزمونی از قدرت میان دو طرف در نظر گرفته می‌شود. جو بایدن - رئیس‌جمهور آمریکا - اعلام کرده جنگ‌های کنونی در اوکراین و خاورمیانه بخشی از یک جنگ بزرگتر میان دموکراسی و مخالفان آن است.
ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، به شکل مستقیم اعلام کرده حماس که در حال نبرد با اسرائیل است و سربازان روسیه که اوکراین را غارت می‌کنند، در حال مبارزه با همان «ریشه شیطانی» آمریکایی هستند و نتایج آن، مشخص‌کننده سرنوشت روسیه و باقی نقاط جهان است. در واقع، جنگ‌های داغ مدتی است که در حال شکل دادن به این جنگ سرد نوظهور است.
جنگی که سیمای خاورمیانه را تغییر داد
جنگ داخلی سوریه را در نظر بگیرید؛ خونین‌ترین و بااهمیت‌ترین جنگ دهه 2010 میلادی. نبرد سوریه یک جنگ نیابتی بود که در آن دولت سوریه از نظر نظامی توسط روسیه و ایران و از نظر دیپلماتیک از سوی چین حمایت می‌شد. این کشورها با یاری رساندن به دولت سوریه توانستند شورشی را که توسط چندین دولت خاورمیانه و براساس گزارشها، آمریکا حمایت می‌شد، به بهترین شکل ممکن شکست دهند. این جنگ، خاورمیانه را به شکل جدیدی درآورد که عمده این تغییرات به ضرر آمریکا بودند.
جنگ سوریه نشان داد که روسیه برای کمک به متحدانش به شکل قاطعانه در جنگ‌ها مداخله می‌کند و همین موضوع،‌ بار دیگر این کشور را به عنوان یک بازیگر قدرتمند در خاورمیانه مطرح کرد. مسکو در مکان‌هایی مانند گرجستان و اوکراین، زنجیره انقلاب‌های رنگی را شکسته بود و «سرگئی شویگو» وزیر دفاع روسیه اعلام کرد: «آمریکا و دوستانش دیگر نمی‌توانند دولت‌هایی را که از آن‌ها خوششان نمی‌آید، سرنگون کنند».
درهم‌تنیدگی یک جنگ داخلی با رویدادهای جهانی
پس از آغاز جنگ سوریه، یک جنگ داخلی ژئوپولیتیکی برجسته دیگر در یمن رخ داد. فروپاشی دولت یمن در سال 2014 و افزایش قدرت و نفوذ جنبش حوثی‌ها که با ایران در ارتباط بودند، مداخله نظامی از سوی عربستان سعودی و امارات متحده عربی را به همراه داشت.
واشنگتن هیچ‌گاه نسبت به تلاش‌ محمد بن سلمان که در آن زمان معاون ولیعهد سعودی بود و یکی از مقامات آمریکایی جنگ او را یک «جنگ زمینی احمقانه» توصیف کرده بود، مشتاق نبود؛ اما نبود گزینه‌های بهتر باعث شد آمریکا متحدان خود در حاشیه خلیج فارس را از نظر اطلاعاتی و تسلیحاتی حمایت کند. این جنگ نیز برای آمریکا به خوبی پیش نرفت؛ انصارالله هنوز هم بخش‌های بزرگی از یمن را کنترل می‌کند.
زمانی که یک کشتی جنگی آمریکایی پهپادها و موشک‌های انصارالله را که به سوی اسرائیل حرکت می‌‌کردند،‌ هدف قرار داد، این اتفاق نشان داد که چگونه رویدادهای یمن با یک جنگ منطقه‌ای بزرگ‌تر برای کنترل قدرت، ‌در هم تنیده شده است. اقدام انصارالله در توقیف یک کشتی باری بریتانیایی در 20 نوامبر که این گروه اعلام بود با اسرائیل مرتبط است، یک نمونه دیگر است.
جنگی برای درهم‌شکستن نظم جهانی کنونی
یا جنگ اوکراین را در نظر بگیرید که در سال 2014 آغاز شد و زمانی که پوتین تصمیم گرفت کل اوکراین را تصرف کند،‌ این جنگ در سال 2022 شدت پیدا کرد. اگر این حمله موفق بود،‌ می‌توانست اروپای شرقی را در معرض خطر قرار دهد و برتری روسیه در اکثر قلمروهای اتحاد جماهیر شورروی را احیا کند.
این پیروزی هم‌چنین می‌توانست هنجارهای پس از سال 1945 از جمله مخالفت با فتح و الحاق قلمرویی را زیر پا بگذارد و سنتی را ایجاد کند که در آن کشورهای خواهان تغییر نظم کنونی بتوانند از آن سوء استفاده کنند.
جنگ پوتین در اوکراین یک مسئله منطقه‌ای نبود، بلکه بخشی از یک فرآیند برای از بین بردن نظم جهانی در اروپا و جهان بود که آمریکا آن را مدیریت می‌کند. تاکنون حمله روسیه ناموفق بوده و بخشی از آن به این موضوع برمی‌گردد که واشنگتن و متحدانش این خطرات را به خوبی درک کردند.
بنابراین آن‌ها اوکراین را به یک افغانستان دیگر تبدیل کردند و پول، سلاح و گزارش‌های اطلاعاتی را در اختیار کی‌یف قرار دادند؛ حمایت‌هایی که در افغانستان باعث کشته شدن تعداد قابل توجهی از سربازان روسیه شد. همانطور که - لوید آستین - وزیر دفاع آمریکا - اعلام کرد،‌ هدف تضعیف روسیه بود. در همین حال، این جنگ در حال تحکیم روابط میان دموکراسی‌های پیشرفته در یک طرف و اتوکراسی‌های اوراسیا در طرف دیگر بود؛ اتفاقی که یادآور این موضوع است که جنگ‌های داغ چگونه می‌توانند روابط داخلی در ائتلاف‌های در حال رقابت را تقویت کند.
سرآغاز دوقطبی تازه در منطقه
جنگ کنونی اسرائیل و حماس نیز بخشی از این الگو است. این جنگ حدود 50 سال پس از جنگ اکتبر (جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳) رخ داد و پیامدهای آن به اندازه جنگ سال 1973 می‌تواند فراگیر باشد. پیش از این جنگ، ایران سعی داشت از طریق متحدانش اسرائیل را محاصره کند. واشنگتن نیز تلاش کرد با گرد هم آوردن یک ائتلاف با حضور اسرائیل و عربستان سعودی، توازن قدرت با تهران و متحدانش را برقرار کند؛ تلاشی که با آغاز حمله حماس به اسرائیل که می‌تواند خاورمیانه را به یک منطقه دوقطبی میان اسرائیل و اعراب تبدیل کند،‌ با شکست مواجه شده است.
از هفتم اکتبر به این سو، ابعاد بین‌المللی این جنگ نیز پررنگ‌تر شده است. آمریکا با سلاح، گزارش‌های اطلاعاتی و مشورت نظامی، از اسرائیل حمایت می‌کند. آمریکا همچنین سعی داشته از مداخله ایران یا حزب‌الله در این جنگ جلوگیری کند و حتی دو ناوگروه ضربت را به شرق مدیترانه اعزام کرده و از این طریق به اسرائیل کمک می‌کند تا با حماس به مقابله بپردازد.
با این حال، حزب‌الله رویکردی منفعلانه به این جنگ ندارد و با اسرائیل وارد یک نبرد تلافی‌جویانه شدید شده است. روسیه از رهبران حماس میزبانی می‌کند و به تقویت پروپاگاندای این گروه پرداخته است. هم مسکو و هم به طور ظریف‌تر، پکن، در تلاش هستند با ایجاد خشم بین‌المللی درباره تاکتیک‌های اسرائیل در غزه، واشنگتن را به پرداخت بهای دیپلماتیک در جهان جنوب مجبور کنند. آن‌ها می‌دانند که جنگ در یک منطقه کوچک،‌ اهمیت بسیار بزرگ‌تری دارد.
ریسک گسترش تنش‌ها
هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین درگیری‌هایی محدود باقی بمانند. در سال 2018، نیروهای آمریکایی احتمالا 200 مزدور روسی را که بیش از حد به پایگاه آمریکایی در سوریه نزدیک شده بودند، قتل عام کردند. در اوکراین نیز در یک مقطع، یک خلبان روس تلاش کرد یک هواپیمای انگلیسی را بر فراز دریای سیاه ساقط کند. وقتی جنگ‌های کوچک عواقب بزرگ‌تری به‌دنبال می‌آورند، احتمال تشدید تنش بسیار بالا است.
اگر تاریخ را به عنوان یک راهنما در نظر بگیریم، جنگ اسرائیل و حماس زنگ خطر محسوب می‌شوند؛ درس‌های تاریخ می‌تواند برای یک جهان ناپایدار و تکه‌تکه شده، مفید باشد. آمریکا می‌تواند با در نظر گرفتن شش درس، برای چالش‌هایی که این گونه درگیری‌ها ایجاد می‌کند، آماده شود.
زنگ خطر و شش درس تاریخی
نخست، جنگ‌های داغ لحن جنگ‌های سرد را تعیین می‌کنند. آن‌ها اتحاد کشورها را در مناطق کلیدی شکل می‌دهند. آن‌ها توازن نظامی بزرگتر را آشکار می‌کنند. این جنگ‌ها تعیین می‌کنند که آیا پرخاشگری، پاداش دارد یا با مجازات همراه است. بنابراین حتی جنگ‌های محلی و منطقه‌ای نیز می‌توانند تبعات طولانی به همراه داشته باشند. برای مثال، رهبران اتحاد جماهیر شوروی از جنگ کره بیرون آمدند و معتقد بودند که حمایت آن‌ها نتیجه معکوس داشته است. در نتیجه این تجربه بود که مسکو برای انجام اقدامات مشابه در آینده،‌ محتاط‌تر شد.
بنابراین، جنگ اوکراین را نمی‌توان یک نمایش فرعی و کم‌اهمیت توصیف کرد. نتیجه این جنگ بر نحوه ارزیابی کشورهای سراسر جهان از توازن قدرت میان آمریکا و دشمنانش تأثیر خواهد گذاشت و مهم‌تر از آن،‌ نتیجه این جنگ بر چشم‌انداز و استراتژی‌های پوتین و رهبر چین، شی جین‌پینگ، در آینده تأثیر می‌گذارد.
دوم، از جنگ‌های کوچک برای آماده‌سازی و جلوگیری از جنگ‌های بزرگتر استفاده کنید. درس‌هایی که آمریکا از جنگ اکتبر آموخت، مفاهیم و قابلیت‌هایی را نشان داد که یک دهه بعد تعادل قدرت نظامی میان آمریکا و شوروی را تغییر داد. در حال حاضر، جنگ‌های خاورمیانه و اوکراین به ما در مورد استفاده از پهپادها و هوش مصنوعی، تغییر تعادل بین حمله و دفاع و امکانات و محدودیت‌های جنگ‌های همراه با مانور در دنیایی با نظارت فراگیر می‌آموزند. هیچ دو جنگی دقیقا شبیه هم نیستند، اما هرچه طرفین بیشتر درگیری‌های امروز را برای بینش خود در نظر بگیرد، در آزمون‌های فردا بهتر عمل خواهد کرد.
سوم، به دنبال فرصت‌هایی برای تقویت ائتلاف‌ها و تضعیف دشمنان باشید. اقدامات تهاجمی و خشنوت‌آمیز توسط قدرت‌های بزرگ رقیب یا متحدان آن‌ها، می‌تواند باعث ایجاد شوکی شود که مدافعان وضعیت و نظم موجود را به سوی اتحاد با یکدیگر سوق دهد. هم‌چنین زمانی که حریف خود را بیش از حد درگیر می‌کند، یک رقیب زیرک به دنبال فرصت‌هایی برای تشدید درد می‌گردد. امروزه، اثبات حق حاکمیت اوکراین قطعا هدفی است که ارزش تلاش را دارد. در رقابت طولانی با مسکو و شرکای آن، وارد کردن صدمات فاجعه‌بار به ارتش روسیه، سرکوب اقتصاد آن و گسترش دادن و قوی‌تر کردن ائتلاف غربی، اهداف بزرگتری محسوب می‌شوند.
با این حال، حمایت از متحدان منطقه‌ای به درس چهارم مربوط می شود. نیروهای نیابتی ذهنیت و روش‌های خاص خود را دارند. مداخله توسط آن‌ها می‌تواند راهی مقرون‌به‌صرفه برای تحمیل هزینه‌ها به دشمن یا مدیریت ساده موقعیتی باشد که مداخله مستقیم بسیار خطرناک است. اما نیروهای نیابتی می‌توانند مشتریان خود را در موقعیت‌های نگران‌کننده قرار دهند.
در طول دهه 1970، این کوبا بود که غالبا سرعت مداخله بلوک شرق در آفریقا را با نتایجی که در نهایت برای خود اتحاد جماهیر شوروی فاجعه‌بار بود، افزایش داد. آمریکا به نوبه خود از حاکمان راست‌گرا که در آمریکای لاتین و نقاط دیگر با کمونیسم مبارزه می‌کردند، حمایت کرد. در یک رقابت طولانی و فرسایشی برای برتری، واشنگتن دلایل خوبی برای سپردن مداخلات به دست نیروها و گروه‌های دیگر خواهد داشت. اما انجام این کار وابستگی به بازیگرانی را افزایش می‌دهد که ممکن است به طور کامل با منافع آمریکا هم‌سو نباشد.
پنجم، مهار کردن جنگ‌های کوچک - در عین بهره‌برداری از فرصت‌های موجود - مستلزم کنترل ماهرانه تشدید تنش است. هر گونه دخالت در جنگ‌های منطقه‌ای پر از خطر است زیرا ریسک گسترش جنگ را به همراه دارد. از سوی دیگر، خودداری از مداخله در صورتی که دشمن را متقاعد به ادامه فشارها کند، ممکن است بهترین ضمانت صلح نباشد. شکل‌دهی به جنگ‌های کوچک‌تر مستلزم اجبار موفقیت‌آمیز دشمنان است که نه تنها نیاز به خویشتن‌داری عاقلانه دارد،‌ بلکه مستلزم رویارویی با خطرات و پیامدهای تهدیدآمیز و جدی است.
با این حال، این خویشتن‌داری مهم است، زیرا آخرین درس این است که بیش از حد متعهد نشوید. زمانی که آمریکا از افراط و تفریط رقیب خود بهره‌برداری کرد، در طول جنگ سرد بهترین عملکرد را داشت. اما ایالات متحده زمانی بدترین عملکرد را داشت که مداخلات خودش جانکاه شدند. ویتنام، جایی که در نهایت بیش از 58 هزار پرسنل نظامی ایالات متحده کشته شدند، نمونه غم‌انگیز آن بود؛ آن درگیری موقعیت‌های جهان آزاد را تقریبا در همه جا تضعیف کرد و تعادل جنگ سرد را برهم زد.
به گزارش اکوایران، هیچ فرمول ریاضی برای تعیین افراط وجود ندارد؛ اگر وجود داشت، واشنگتن هرگز چنین تصمیمات اشتباهی نمی‌گرفت. اما صرف نظر از خطرات یک جنگ کوچک، همیشه نقطه‌ای وجود دارد که در آن دخالت بیشتر می‌تواند برای اهداف جهانی که دولت‌ها باید در نظر داشته باشد، مخرب باشد. در برخورد با جنگ های داغ در جنگ سرد جدید، مهم‌ترین چالش این است که بدانید چه زمانی باید درگیر شوید - و به همان اندازه مهم‌ - بدانید چه زمانی باید خویشتنداری کنید.
لینک کوتاه خبر: https://eghtesadkerman.ir/9847
اخبار مرتبط
نظرات شما